24
******************

بوی شور انگیز باران می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی
بسکه خوب ومھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی
155
******************

با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من
با تواَم لعنتیِ خالي از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم
لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی كه به جنگ آمد و افتاد منم
قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن كس كه تو را دید، حسودم یعنی…
نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند..
12
******************

از خدا خواهم نبخشاید تو را
این چه رسم دوستی باید تو را
تو که می دانی در قلب منی
این همه دوری و بی مهری چرا؟
22
******************

خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
201
******************

در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»
كام زندگی را تلخ میكند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتیات
زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند
دیگر نازنین من
چه جای اندوه؟
چه جای اگر؟
چه جای كاش؟
و من…
این حرف آخر نیست!
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع كنم
مصطفی مستور
104
******************

ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحر
ای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگر
مسعود سعد سلمان
216
******************

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم
212
******************

ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار
سعدی
186
******************

گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم
بیدل دهلوی
164
******************

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها… سایهای دیدم شبیهت نیست، اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
محمدعلی بهمنی